سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد دادم ب خودم غصه تراشی نکنم

هوا خیلی سرده دستام و به هم قفل می کنم و می برم جلوی ددهنم:هاااااااااااااااا 

چشمام و می بندم : هعی محرم دوباره اومدی ،صدای ناله های زینب می پیچه تو گوشم صدای گریه ی سه ساله ای که به دنبال عمش توی این صحرا...

چشمام رو باز می کنم :سیاهی و سیاهی... پارچه سیاهای محرم و دارن می زنن به در و دیوار

چشمام رو می بندم:قرمز قرمز ...خون و خون آدم های پاک و بی گناه

چشمام رو باز می کنم: علم و طبل و زنجیر

چشمام رو می بندم: نیزه شمشیر ساز و دهل می زنند

چشمام رو باز می کنم: غذا تبرکی امام حسین سوز و ناله فدایاش

چشمام رو می بندم: می رم سمت خیمه ها همه گریه می کنن بچه تشنه اند زینب بی تاب برادر و من می نشینم کنار خیمه ی عباس...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یا ابوالفضل العباس مددی...

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/9/10ساعت 4:26 عصر توسط زینب السادات میرامین محمدی نظرات ( ) |


Design By : Pichak